گنجور

 
حکیم نزاری

گرم زمانه دهد از بلای عشق نجات

در فضول نکوبم دگر به هیچ اوقات

ولی نجاتِ من از عشق کی شود ممکن

گر آسمان چو زمین باز استد از حرکات

مرا نجات بود گر دهد ضلالت نور

مرا خلاص بود گر شود سراب فرات

بگردم از قدم او قطب را بود حرکت

بایستم ز فا گر کند زمانه ثبات

کنم سجود بتی را که مرده زنده کند

دگر به هرچه ارادت کنم کم است ازلات

بهشتیی به کف آرم به از هزار بهشت

چو مونسیم نباشد چه می کنم ز حیات

خوش است بر لبِ شیرین و پر نمک سبزه

بلی به گرد نمک ساز نا درست نبات

بلای جانِ منا آفت دلا ز تو ام

به حالتی که در آن باب عاجزم ز صفات

هوایِ عشقِ تو چون اوفتاد در سرِ من

نزولِ شاه به ویرانه ی گدا هیهات

برابرِ نظرم ایستاده ای به خیال

به هر طرف که به عمدا نظر کنم ز جهات

کنون که قدرت بخشایش است رحمت کن

هزار یاد نزاری چه سود بعدِ وفات

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب

لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات

رسید دختر دیگر مرا و یکباره

ببرد رونق عیش و برفت آب حیات

اگر نتایج صلبم بود برین قانون

[...]

مولانا

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات

بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق

درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات

به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات

ابن یمین

ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات

که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات

اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود

بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات

چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت

[...]

سلمان ساوجی

جهان جود و مروت سپهر فضل و کرم

که خاک پای تو را چاکرست آب حیات

ز حزم و عزم تو آن لاف می‌زنیم دایم

که چون فلک به مسیری و چون زمین به ثبات

به هر زمین که گذشتی ز ابر احسانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه