گنجور

 
ابن یمین

ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات

که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات

اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود

بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات

چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت

مرا ز حسرت آن دیده گشت عین فرات

بیا که بیتو مرا لذت حیات نماند

حیات بیتو چگویم که هست عین ممات

شفای درد دلم لعل روحپرور تست

بیا که بیتو نیابد دلم ز درد نجات

دلی که بسته زلفین مشکبار تو شد

چو زلف پر شکنت کس نبیندش به ثبات

گشادم از پی وصل تو مصحف تقدیر

ز بهر فال بر آمد خط نخست برات

گرم چو خامه سر از تن به تیغ بر دارند

نگردم از خط فرمانت تا بروز وفات

بخاک ابن یمین گر گذرکنی روزی

هنوز بوی وفای تو آیدش ز رفات

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode