گنجور

 
جامی

هرگز ندیدم رسم حبیبان

همچون تو کردن خو با رقیبان

غوغای زاغان ببریده گل را

پیوند صحبت از عندلیبان

هرگز نیاری یاد اسیران

هرگز نپرسی حال غریبان

از بس ضعیفم گشته ست عاجز

زاحساس نبضم دست طبیبان

خوش انکه گردد در قتل واعظ

شمشیر غازی تیغ خطیبان

دادی کسان را از خود نصیبی

رحمی نکردی بر بی نصیبان

جامی که عشقت کردش مؤدب

کی گوش دارد پند ادیبان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصر بخارایی

ای چین زلفت شام غریبان

قربت به غربت به بر قریبان

در خنده غنچه دلشاد و خرم

شد با چنارش دست و گریبان

پرداختم دل از کار دشمن

[...]

حافظ

چندان که گفتم غم با طبیبان

درمان نکردند مسکین غریبان

آن گل که هر دم در دست بادیست

گو شرم بادش از عندلیبان

یا رب امان ده تا بازبیند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

آن گل که نوشد می با رقیبان

بینند و میرند مسکین غریبان

ای گل به گلشن چون جلوه سازی

افغان مکن عیب از عندلیبان

چون بلبل و گل بی‌هم مبادا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه