گنجور

 
جامی

دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد

بین مستی این می که عجب کارگر افتاد

هرجا ز تو شوریست همانا که ز خوبان

در طینت پاک تو نمک بیشتر افتاد

زلف سیهت سوخته از برق تجلیست

چون عکس دو رخسار تو بر یکدگر افتاد

تا ناوک تو بر سپر افتاد نه بر من

صد چین به چین از حسدم چون سپر افتاد

پروانه ز سوزی که مرا هست چه آگاه

کان شعله مرا در جگر او را به پر افتاد

خالیست دل افروز به هر رو که نشان ماند

هرجا به بتان زآتش تو یک شرر افتاد

گر زیور طوق سگ تو بایدت اینک

از خون دلم لعل و ز اشکم گهر افتاد

جامی غزل سعدی و آنان که جوابش

گفتند چو بشنید به این نظم درافتاد

این نظم نه در پایه سعدیست ولیکن

با گفته یاران دگر سر به سر افتاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

[...]

سعدی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

[...]

کمال خجندی

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است

[...]

ناصر بخارایی

جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد

با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد

کی دست زند در کمر صحبت شیرین

فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد

با روی تو زد آب روان لاف لطافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جهان ملک خاتون

تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد

راز دلم از پرده محنت بدر افتاد

دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب

آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد

بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه