گنجور

 
جامی

خیل بتان برون ز شمار است و شه یکی

آری بود ستاره هزاران و مه یکی

کردند عرض حسن سپاه بتان ولی

چون شهسوار من نبود زان سپه یکی

از ما چه اعتبار که صد تاج خسروی

باشد بر آستان تو با خاک ره یکی

خوش خواب مستی تو که من با فراغ دل

بوسم گه آن دو لعل می آلود و گه یکی

عشقت گرفت کشور دل عقل گو برو

کان ملک را بسنده بود پادشه یکی

خوی تو گرچه نیست بجز بی گنه کشی

از عاشقان که دیده چو من بی گنه یکی

جامی مرو ز میکده با خانقه که هست

در کوی عشق میکده و خانقه یکی