شنیده ام که به گلچهره ای نظر داری
ز شوق لاله رخی داغ بر جگر داری
مکن مکن که ز خیل پریوشان هر سو
هزار عاشق دیوانه بیشتر داری
چو روی خویش در آیینه می توانی دید
چرا نظر به جمال کسی دگر داری
منه ز عشق به دل بار غم تو را آن به
که بار غم ز دل اهل عشق برداری
نشان پای تو باشد نشانه رحمت
خوش آن زمین که تو گاهی بر آن گذر داری
مگیر بی خبر از حال عاشقان خود را
ز داغ شوق و غم عشق چون خبر داری
چو نیست زهره خریدار او شدن جامی
ز اشک و چهره چه حاصل که سیم و زر داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به چاشنیی جانبی مگر داری
که گوشه ی دهنی خوشتر از شکر داری
ز دلبران که به حسن و جمال مشهورند
سر تو دارم و بس تا تو خود چه سر داری
اگر چه شهر پر از شاهدان چالاکاند
[...]
صبا اگر به سر کوی او گذر داری
بگو چه از بت رعنای من خبر داری
به سالها نفسی یاد ما کند یا نی
تو حال زار دل عاشقان ز بر داری
اگرچه یاد من خسته دل نمی آرد
[...]
به دل نمیگذری، تا کجا گذر داری
فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری
سرت نمیشود از جام صحبت ما گرم
مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟
نماند بر سر بالین من کسی، چه شود
[...]
رخی چو لاله و زلفی چو مشک تر داری
لبی چو غنچه دهانی پر از شکر داری
ز تنگی دهن غنچه عقل حیران است
ولی ز غنچه دهانی تو تنگتر داری
تو را که گوش به نای نی است و نغمه چنگ
[...]
عجب محبت سختی به این پسر داری
که باشد او که تو از رتبهاش خبر داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.