گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

من آواره را گر دل به جای خویشتن بودی

کجا زین گونه رسوا گشته هر انجمن بودی

نهادی بر گلوی صید تیغ و من به صد حسرت

همی مردم چه بودی گر به جای صید من بودی

مرا شد کوه غم جان وز غمت جان می کنم اکنون

به ملک عشق بایستی که نامم کوهکن بودی

ز خاموشی برآمد جان و در دل صد سخن پنهان

چه بودی گر مرا پیشت مجال یک سخن بودی

اگر بوی تو بگذشتی به گورستان مشتاقان

ز شوق آن چو لاله چاکهاشان در کفن بودی

گرم بر دل نبودی داغها از لاله رخساری

مرا چون دیگران هم ذوق گلگشت چمن بودی

ز صبر و هوش و عقل و دین سپاه انگیختی جامی

اگر نه عشق خونریز تو شاه صف شکن بودی