تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی
بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی
عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی
ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی
به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی
به عشوه شور جهانی به خنده راحت جانی
به سحر نرگس مستانه آفت زن و مردی
به لطف قامت و بالا بلای پیر و جوانی
خدنگ آه ز چرخ از غم تو می گذرانیم
گهی بپرس که بی ما چگونه می گذرانی
نگویمت سوی خود خوان مرا بدین خوشم از تو
که خوانیم سگ خود گرچه سوی خویش نخوانی
صفات حسن تو گفتن چه حد جامی بیدل
به هر کجا که رسد فکر او تو برتر ازانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت یک شخص خاص است که شاعر او را مظهر زیبایی و دلربایی میداند. شاعر به تحسین ویژگیهای ظاهری و باطنی این فرد پرداخته و به تأثیر عمیق او بر اطرافیان اشاره میکند. اما در عین حال به نوعی افسوس میخورد که این فرد قدر زیبایی خود را نمیداند. شاعر از دلتنگی و غم ناشی از فاصله خود با این شخص میگوید و در نهایت به این نکته اشاره میکند که صفات و زیبایی او قابل توصیف نیست و فراتر از تصور است.
هوش مصنوعی: تو نور بخش محفلهایی و بهترین در بین همه، به خود ببال و به زیباییهای دنیا افتخار کن.
هوش مصنوعی: عجب چه زیبا و دلربا است، چه بزرگ و باوقار، اما چه فایده که مقدر زیبایی خود را نمیدانی.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشینی با چهرهای شاداب و گناهآلود، با نرمی و جذابیتی که تمام جهان را تحت تاثیر قرار میدهد، با لبخندی که آرامش و راحتی را به روح انسان هدیه میکند.
هوش مصنوعی: سحر چشمان نرگس، حالت خاص و جذابی به مردان و زنان میبخشد و به زیبایی قامت و قد بلندی که دارد، به تمام افراد چه پیر و چه جوان تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: غم تو را با نواهای دلانگیز فراموش میکنیم، گاهی بپرس که بدون ما چطور به روزگار میگذرانید.
هوش مصنوعی: به من نگو که مرا به سوی خود بخوان، زیرا من از تو خوشحالم و بهتر است که به من مثل یک سگ که صاحبش را صدا میزند، نگاه کنی، حتی اگر خودت مرا به سوی خود نخوانی.
هوش مصنوعی: گفتن از زیباییها و ویژگیهای تو چه اندازه دشوار است! بیدل، در هر جایی که باشد، به این نتیجه میرسد که تو از همه برتری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
[...]
دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی
چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی
که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر
[...]
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
[...]
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
[...]
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.