گنجور

 
جامی

تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی

بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی

عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی

ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی

به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی

به عشوه شور جهانی به خنده راحت جانی

به سحر نرگس مستانه آفت زن و مردی

به لطف قامت و بالا بلای پیر و جوانی

خدنگ آه ز چرخ از غم تو می گذرانیم

گهی بپرس که بی ما چگونه می گذرانی

نگویمت سوی خود خوان مرا بدین خوشم از تو

که خوانیم سگ خود گرچه سوی خویش نخوانی

صفات حسن تو گفتن چه حد جامی بیدل

به هر کجا که رسد فکر او تو برتر ازانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو

نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم

[...]

امامی هروی

دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی

چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی

که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت

که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی

جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر

[...]

مولانا

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی

تهی‌ست دستم ساقی بیار باده که جانی

وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت

دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی

چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه