گنجور

 
جامی

تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی

بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی

عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی

ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی

به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی

به عشوه شور جهانی به خنده راحت جانی

به سحر نرگس مستانه آفت زن و مردی

به لطف قامت و بالا بلای پیر و جوانی

خدنگ آه ز چرخ از غم تو می گذرانیم

گهی بپرس که بی ما چگونه می گذرانی

نگویمت سوی خود خوان مرا بدین خوشم از تو

که خوانیم سگ خود گرچه سوی خویش نخوانی

صفات حسن تو گفتن چه حد جامی بیدل

به هر کجا که رسد فکر او تو برتر ازانی