گنجور

 
جامی

خوش آنکه وارهاند ما را ز ما زمانی

روشن ضمیر پیری یا خوبرو جوانی

این در جمال صورت آرایش دیاری

وان از کمال معنی آسایش جهانی

جز در حضور اینان از خود امان نیابیم

یارب ببخش ما را یکدم ز ما امانی

اسرار عاشقان را باید زبان دیگر

دردا که نیست پیدا در شهر هم زبانی

جز عشق هر چه گوید واعظ فراز منبر

آن را فسانه ای دان واو را فسانه خوانی

مجنون نماند و لیلی لیکن بماند از ایشان

از بهر عشقبازان فرخنده داستانی

گویند کیست جامی آشوب عقل و دینت

ماهی ست کج کلاهی شوخی ست نکته دانی