خوش آنکه وارهاند ما را ز ما زمانی
روشن ضمیر پیری یا خوبرو جوانی
این در جمال صورت آرایش دیاری
وان از کمال معنی آسایش جهانی
جز در حضور اینان از خود امان نیابیم
یارب ببخش ما را یکدم ز ما امانی
اسرار عاشقان را باید زبان دیگر
دردا که نیست پیدا در شهر هم زبانی
جز عشق هر چه گوید واعظ فراز منبر
آن را فسانه ای دان واو را فسانه خوانی
مجنون نماند و لیلی لیکن بماند از ایشان
از بهر عشقبازان فرخنده داستانی
گویند کیست جامی آشوب عقل و دینت
ماهی ست کج کلاهی شوخی ست نکته دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای دنیای عشق و عشقورزی اشاره میکند و از اهمیت وجود محبوبان در زندگی انسانها سخن میگوید. او با اشاره به این که بدون حضور محبوبان از خود بیگانه میشویم، از خداوند درخواست میکند که لحظهای از خود را برای ما امان دهد. همچنین، او به زبان عشق و دلدادگی اشاره میکند و انتقاد میکند که سخنان واعظان تنها فسانههایی هستند و نمیتوانند عمق احساسات عاشقانه را بیان کنند. در نهایت، شاعر به داستانهای عاشقانه اشاره میکند و به وضوح نشان میدهد که عشق و جنون در هم پیچیدهاند و این حالتها پیامدهایی خاص دارند.
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که ما را از خودمان آزاد کند، در لحظهای که روح ما روشن و آگاه باشد، چه اگر دوستی پیر و با معرفت باشد، چه جوانی زیبا و خوش رو.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت ظاهری یک مکان اشاره دارد و به کمال و عمق معانی آن مکان نیز توجه دارد. در واقع، ظاهری زیبا و دلنشین با معنا و تجربهای عمیق که آسایش را برای مردم به ارمغان میآورد، در اینجا توصیف شده است.
هوش مصنوعی: جز در حضور این افراد به هیچ وجه از خودمان آسایش و امنیت نمیيابیم. ای خدا، به ما رحم کن و اجازه بده که حتی برای یک لحظه از خودمان آسوده باشیم.
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق عاشقان به زبانی متفاوت نیاز دارد، اما متأسفانه در این شهر کسی نیست که آن را درک کند و با آنها همزبان باشد.
هوش مصنوعی: به جز عشق، هر چیزی که واعظ از بالای منبر بگوید را داستانی بیاساس بدان و او را کسی دان که فقط داستان میسراید.
هوش مصنوعی: مجنون و لیلی هر دو دیگر در کنار هم نیستند، اما از آنها برای عاشقان داستانی خوشبخت و زیبا باقی مانده است.
هوش مصنوعی: میگویند چه کسی است که با این حال، عقل و دینش به هم ریخته است؟ او ماهیست که کلاهش کج است و شوخی میکند، و در عین حال نکتهسنجی میداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.