گنجور

 
جامی

ای مظهر حسن لایزالی

مرآت جمال ذوالجلالی

انوار تجلی قدم را

رخسار تو احسن المجالی

در شان کمال توست نازل

آیات مکارم و معالی

رویت طرف من النهار است

زلفت زلف من اللیالی

میخانه که ساحت جلالش

بادا ز غبار غیر خالی

احرام حریم آن نبند

جز دردکشان لاابالی

جامی به وظایف تضرع

مشغول بود علی التوالی

باشد به حواله عنایت

روزی برسد بدان حوالی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ماییم ز عالم معالی

رندی دو سه اندرین حوالی

در عشق دلی و نیم جانی

بر داده به باد لاابالی

بگذشته ز هستی و گرفته

[...]

مولانا

باغ است و بهار و سرو عالی

ما می‌نرویم از این حوالی

بگشای نقاب و در فروبند

ماییم و توی و خانه خالی

امروز حریف خاص عشقیم

[...]

حکیم نزاری

عشق آمد و کرد خانه خالی

بنشست به امر و نهی حالی

از مملکت دلم برانداخت

لشکرگه وهمی و خیالی

بر حصن دماغ نام زد کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه