گنجور

 
جامی

نشان نبود ز عهد الست و قول بلی

که می رسید به گوش دلم ز عشق ندی

ازان ندی ست که جانم فدی ست در ره عشق

هزار جان گرامی فدیش باد فدی

ازان ندی ست که یک نغمه چون برون افتاد

صدای آن ز ثریا گرفت تا به ثری

از آن ندی ست که از شاخ سرو مرغ چمن

بر اهل ذوق کند داستان عشق املی

صفای دردکشان تافت بر دل صوفی

پلاس میکده را ساخت طیلسان و ردی

ز عکس جلوه معشوق بهره مند نشد

کسی که آینه خویش را نداد جلی

رموز عشق توان گفت لیک با محرم

پر است خاطر جامی ازان رموز ولی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی

چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی

چو گل شکر دهیم درد دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده

[...]

عنصری

فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی

بدین زره ببری و بدان ز ره ببری

ناصرخسرو

چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟

سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی

سخن شریف‌تر و بهتر است سوی حکیم

ز هرچه هست در این ره گذار بی‌معنی

بدین سخن شده‌ای تو رئیس جانوران

[...]

قطران تبریزی

مشوش است دلم از کرشمه سلمی

چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی

چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

بغنچه تو شکر خنده نشئه باده

[...]

مسعود سعد سلمان

فراخت رایت ملک و ملک به علیین

کفایت ثقت الملک طاهربن علی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه