گنجور

 
جامی

ساقیا صاف می عیش به خودکامان ده

دردی درد به خون جگر آشامان ده

هر که دردی نکشد گرچه سر خاصان است

بکش افسار و سرش در گله عامان ده

مشرب دردکشی نیست نکونامان را

مطربا خیز و صلا در صف بدنامان ده

زاهدان ز آتش ما سوختگان محرومند

شرری یا رب ازین شعله به آن خامان ده

چون ز شوق تو کشم سر به گریبان عدم

بهر عطر کفنم گردی ازان دامان ده

نیست بی مقدم تو کار مرا سامانی

قدمی رنجه کن و کار مرا سامان ده

جامی ایام گل از صومعه سوی چمن آی

خرقه زهد به تاراج گل اندامان ده

 
 
 
گلها برای اندروید
امیرخسرو دهلوی

ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده

تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی

نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه