گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده

با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

هر تار تعلق که بریده ست ز اغیار

چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

خود خلق و تمنا کند از خلق رهایی

از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده

یک بار به گردی نرسید از ره مردی

زنهار گمانش نبری مرد رسیده

از کعبه و از کعبه روان دم زند اما

زان قافله بانگ جرسی هم نشنیده

از کسب معارف شده مشعوف ز خارف

درهای ثمین داده و خر مهره خریده

جامی صفت جام می عشق مپرسش

کان جام ندیده ست و زان می نچشیده