دل به جان درمانده وان جان جهان با دیگران
من ز پا افتاده وان سرو روان با دیگران
آن که از خود دیدن جولان او رشک آیدم
چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران
التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش
چشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران
ای اجل بستان ز من این جان بی آرام را
تا به کی باشد مرا آرام جان با دیگران
جان به انبازی نشاید وین عجب کان سنگدل
یک زمان با ما نشیند یک زمان با دیگران
با من ار نامهربان شد نیست غم غم زان بود
کش به رغم خویش بینم مهربان با دیگران
جان جامی با خیالش روز و شب در گفت و گوست
جای آن دارد که نگشاید زبان با دیگران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.