مشو سنگین دلا مشغول چوگان باختن چندین
یکی چوگان حوالت کن به من جانبازی من بین
نظر بر گوی داری اینقدر گویی نمی دانی
که سرگردان تر از گویم درین میدان من مسکین
مزن چوگان مباد افگار گردد آن کف نازک
مران توسن مباد آزار گیرد آن تن سیمین
مه از خنگ فلک خواهد به پای مرکبت افتد
چو با این عشوه و دستان کنی جولان ز پشت زین
چه تازی هر طرف توسن خدا را بهر آسایش
فرود آ لحظه ای بر دیده گریان من بنشین
دل و جانم فدای آن رخ پرخوی که پنداری
قران کرده ست خورشید جهان افروز با پروین
مینداز از نظر جانا چنین یکباره جامی را
که هم دل در سر و کار تو کرد آن مبتلا هم دین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعری به معشوق خود میگوید که نباید در میدان عشق (که به سرزنش خود مشغول است) غرق شود و با ناز و عشوهگری به بازی بپردازد. او با استفاده از تمثیلهای چوگان و اسب، احساس ناامیدی و سردرگمی خود را بیان میکند و از معشوق میخواهد که لحظهای به او توجه کند و از عذابی که مبتلا به آن است، کاهش دهد. شاعر به زیبایی و درخشندگی معشوق اشاره کرده و ابراز میکند که عشق آنقدر برایش مهم است که حتی جان و دلش را فدای او میکند. در نهایت، او از معشوق میخواهد به او ننگرد و دلش را بیشتر در درد نکشاند، زیرا خود او نیز درگیر عشق و وابستگی است.
هوش مصنوعی: دل سنگین نکن و به بازی چوگان مشغول نباش. چند نفر را برای بازی بیاور و من را به عنوان کسی که جانفشانی میکند، در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: به چشمانت نگاه کن، اما اینقدر هم ننمایی که نمیدانی من در این میدان چقدر سرگشته و بینوا هستم.
هوش مصنوعی: با چوب بازی نکن که ممکن است آن دست لطیف آسیب ببیند و با اسب خود طوری رفتار نکن که بدن ظریف او آزرده شود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو با این زیبایی و حرکات جذاب، از پشت زین مرکبت بجهی و به نمایش درآیی، ماه از دور هم به خاطر زیبایی تو حسرت میخورد و به زمین خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: ای کاش آن اسب تندرو خدا هر لحظهای بر چشمان گریان من فرود آید و به من آرامش بخشد.
هوش مصنوعی: دل و جانم فدای چهره زیبای توست که گویی خورشید جهان را با ستاره پروین در آغوش گرفته است.
هوش مصنوعی: عزیزم، چنان ناگهانی مجلسی را ترک کن که آن دل باخته، تمام توجهاش به تو معطوف شده بود و دینی نسبت به تو پیدا کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای ماه مشکینمو به پیش آر آن می مشکین
ملا کن ساغر و برنِهْ به دست عاشق مسکین
از آن رخشنده خرم که عشاق را شود زو کم
ز فکرت غم ز دیده نم ز بالا خم ز چهره چین
به رنگ چهره معشوق و اشک دیده عاشق
[...]
سزد گر سر فرازد ملک و شایدگر بنازد دین
که گیتی در مه آذر گرفت آیین فروردین
به ملک و دین همی نازند شاهان بلنداختر
که آمد شاه ملکافروز مهمان قوامالدین
کجا باشد ملک چونین سزد دستور او چونان
[...]
مرا هر دم همیگویی که برگو قطعه شیرین
به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین
زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه
برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین
تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی
[...]
نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین
مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین
اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم
خلایق را گمان افتد که فردوسست و حورالعین
چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش
[...]
شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین
چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین
در آن صف کو سپه رائد به قصد غارت دلها
دلی کآنجا نخواهه شد اسیر او زهی مسکین
چو دود آه خود با او رساندم سوخت چشمانش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.