ترک شهر آشوب من زینسان که شد صحرانشین
خواهم از شوقش به صحرا رو نهادن بعد ازین
هر کجا منزل کند شب گر تواند زآسمان
مه زند بهر نزولش خیمه بر روی زمین
توسن عقلم که از عشق بتان سر می کشد
عشوه آن شهسوار آخر کشیدش زیر زین
آن سپاهی را نبینم جز به لشکرگاه حشر
گر چنین آرد سپاه هجر بر جانم کمین
زارم از دوری خدا را ای که سویش می روی
چشم خود می بخشمت بستان و از دورش ببین
کحل دولت خواهی از میل سعادت دیده را
خاکی از پایش بجو خاشاکی از راهش بچین
کمترین بندگان جامی به یادش داد جان
هیچ کس یادش نداد از بندگان کمترین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم ناشی از جدایی و دوری میگوید. او احساس میکند که با ترک شهر و رفتن به صحرا، به نوعی به عشق و شوقش نزدیکتر میشود. او میخواهد هر جا که شب میشود، چادری در دل زمین برپا کند. شاعر در تشبیه به اسبی که از عشق زینش سر میکشد، از کشش و جذبه عشق به معشوق سخن میگوید. همچنین، او آرزوی وصال و نزدیکی به خدا را دارد و از دوری از او گله میکند. او در نهایت به این نتیجه میرسد که حتی کمترین بندگان هم یاد و نام خدا را فراموش نمیکنند.
هوش مصنوعی: من از این که در شهر آشوب زندگی کنم، دلزده و خسته شدهام. حالا که او به دشت و صحرا رفته، به خاطر عشقش، تصمیم دارم به دشت بروم و بعد از این به آنجا بشتابم.
هوش مصنوعی: هر جا که شب فرود آید، اگر بتواند، ماه از آسمان برای نازل شدنش چادر و خیمهای بر زمین برپا میکند.
هوش مصنوعی: عقل من که در عشق معشوقان به شدت میجوشد، در نهایت تحت تأثیر زیباییهای آن دلبر قرار گرفت و زیر کنترل او قرار گرفت.
هوش مصنوعی: من هیچ سپاهی را نمیبینم جز در میدان حشر، چرا که اگر جمعیت فراق بر جانم کمین کند، به همین شکل به جمعیتم حمله خواهد کرد.
هوش مصنوعی: از دوری خدا بسیار ناراحتم، ای کسی که به سوی او میروی. اگر امکانش باشد، به من نگاه کن و از فاصله دوریاش ببین.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خوشبختی و موفقیت هستی، باید از موانع و مشکلات پیش روی خود بگذری و آنها را برطرف کنی تا بتوانی به آرزوهایت برسی.
هوش مصنوعی: کمترین بندگان، جامی را به یادش بخشیدند، اما هیچ کس به یادش نیاورد که جان هیچ کس چه ارزشی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین
شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفتجفت
ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین
حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست
[...]
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا
آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین
چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.