گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ز درد تا شده چشمت چو اشک ما گلگون

نشسته اند ازین درد مردمان در خون

نه درد چشم ز گردون رسید چشم تو را

مرا رسید ز درد تو ناله بر گردون

مرا تو چشمی و درد تو درد چشم من است

گرفت چشم مرا درد چو ننالم چون

ز درد اهل نظر پیش ازینت آنچه به گوش

رسیده بود بدیدی به چشم خویش اکنون

اگر تو خون نکنی کم به درد چشم ای کاش

که دمبدم نکند غمزه تو خون افزون

هزار چشم برون در تو فرش ره است

بدان امید که یکدم قدم نهی بیرون

سواد گفته جامی فسون هر درد است

ولی به چشم تو مشکل درآید این افسون