گنجور

 
جامی

ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران

سرور کج کلهان خسرو شیرین پسران

مرهم سینه بی کینه آشفته دلان

مردم دیده غمدیده صاحبنظران

تا کی افتم به رهت آه زنان اشک فشان

تا کی آیم به درت نعره زنان جامه دران

گذری کن به سر عاشق مهجور که هست

محنت عاشقی و دولت خوبی گذران

با خیال تو سحر معذرتی می گفتم

کای شده مونس تنهایی خونین جگران

خویش را شهره به عشق دگران می سازم

تا نگویند حدیث من و تو بی خبران

گفت جامی چو دلت شیفته ماست چه باک

گر به تلبیس شوی شهره به عشق دگران

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران

وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران

منوچهری

پادشاهی که به رومش در صاحب خبران

پیش او صف سماطین زده زرین کمران

رای کرده‌ست که شمشیر زند چون پدران

که شود سهل به شمشیر گران شغل گران

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
سنایی

ویحک ای پردهٔ پرده‌در در ما نگران

بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران

یا مدر یا چو دریدی چو لئیمان بمدوز

یا مخوان یا چو بخواندی چو بخیلان بمران

جای نوری تو و ما از تو چو تاریک دلان

[...]

انوری

من توانم که نگویم بد کس در همه عمر

نتوانم که نگویند مرا بد دگران

گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند

من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران

در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک

[...]

سراج قمری

جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح

جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران

می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی

مست گردند ز بوی گل تو کوزه‌گران

شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه