گنجور

 
جامی

چه سود گریه خون چشم اشکبار مرا

چو نیست هیچ اثر گریه های زار مرا

به رهگذار چو خاکم فتاد هان ای بخت

بدین طرف برسان نازنین سوار مرا

نمی برم ز غم این بار جان برای خدای

خبر برید ز من یار غمگسار مرا

گهی که خاک شوم قالبم به باد دهید

بود که جانب کویش برد غبار مرا

ببین خرابیم از عشق ای که داری یاد

به عهد عافیت آسوده روزگار مرا

به پیش زخم خدنگ تو ذکر مرهم رفت

ز تیر سخت تر آمد دل فگار مرا

میار باده که جامی خمار خود بشکن

که جز شراب لبت نشکند خمار مرا