گنجور

 
جامی

دلم شد جزو جزو از تیغ بی داد تو و هر یک

بود پیوسته اندوه و غمت را جزو لاینفک

ز تو سررشته کارم کشد روزی به حیرانی

درین دعوی ندارم جز سر زلف تو مستمسک

ز باریکی میانت در کمر سری ست لایفهم

ز پنهانی دهانت زیر لب رمزی ست لایدرک

چه غم گر اندک اندک شد غمت بسیار اندر دل

همه فیض نوال توست اگر بسیار اگر اندک

مکش یکبارگی بر ما خط نادانی ای خواجه

که در کار جهان گولیم و در عشق بتان زیرک

اگر بر تارکم سنگی رسد از پاسبان تو

به صد تعظیم و حرمت دارمش چون تاج بر تارک

قدش طوبی بود جامی اگر بر یاد او فردا

کنی در پای طوبی جا فطوبی ثم طوبی لک