گنجور

 
جامی

رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق

کاولین شرط درین راه رفیق است رفیق

طالب صحبت رندان شو و توفیق ادب

از خدا خواه که الله ولی التوفیق

چون به نظاره ساحل گذری خنده زنان

دامن عاطفت خود مکش از دست غریق

چیست آن رشته که آویخت خور از خیط شعاع

یعنی ای ذره برون آی ازین چاه عمیق

به جز این نکته نشد حاصلم از دقت فکر

که بدان سر میان ره نبرد فکر دقیق

لعل سیراب تو رخشنده سهیلی ست که داد

گوهر اشک مرا پرتو آن رنگ عقیق

هر معاشر به رفیقی دم یکرنگی زد

جامی و جام شفق گون که رفیقی ست شفیق

 
 
 
فضولی

گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق

بطلب جام شفق گون که رفیقست شفیق

شده ام کم شده رادی سرگردانی

هست امید که راهی بنماید توفیق

ای که در ساحل راحت ز سبک بارانی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
صفی علیشاه

بر عنادش همه بستند کمر ز اهل طریق

او نفرمود بر اینگونه خصومت تصدیق

گفت من شاه دوکونم نشوم عبد فریق

دریم رحمت من خلق دو کونند غریق

گردوایی کند اظهار غرض بهر علیق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه