گنجور

 
جامی

رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق

کاولین شرط درین راه رفیق است رفیق

طالب صحبت رندان شو و توفیق ادب

از خدا خواه که الله ولی التوفیق

چون به نظاره ساحل گذری خنده زنان

دامن عاطفت خود مکش از دست غریق

چیست آن رشته که آویخت خور از خیط شعاع

یعنی ای ذره برون آی ازین چاه عمیق

به جز این نکته نشد حاصلم از دقت فکر

که بدان سر میان ره نبرد فکر دقیق

لعل سیراب تو رخشنده سهیلی ست که داد

گوهر اشک مرا پرتو آن رنگ عقیق

هر معاشر به رفیقی دم یکرنگی زد

جامی و جام شفق گون که رفیقی ست شفیق