گنجور

 
جامی

سر به پای توام ای کعبه جان نیست گزاف

گر بگویم که کند گرد سرم کعبه طواف

صورت آرزوی من ز گریبانت نمود

نیست آیینه درویش به جز سینه صاف

چیست این نافه اگر زانکه به چین آهو را

نبریدند به سودای سر زلف تو ناف

جلوه حسن تو زینسان که جهان را بگرفت

هیچ کس را نتوان داشت ز عشق تو معاف

با همه روی زمین متفقم در همه دین

مشرب عشق تو شست از دل من نقش خلاف

تیغ مصقول تو آیینه مقصود من است

یارب این آینه را سینه من باد غلاف

زان میان چون قلم از موی همی پیچد سر

فکر جامی که به هر نکته بود موی شکاف