من بی دل چو خواهم داد جان نادیده دیدارش
مدد کن ای اجل تا زار میرم زیر دیوارش
ز دیده در دلش جا کردم و دل در درون پنهان
هنوز ایمن نیم ترسم که بیند چشم اغیارش
چه قد است آن تعالی الله که خواهم دیده و دل را
کنم خاک ره آن ساعت که بینم لطف رفتارش
نه دل دارم به دست اکنون نه دین مسکین مسلمانی
که با این کافران سنگدل افتد سر و کارش
نشد گل چون رخش اما بدان رو آب می گردد
که یابد روی آن دولت که شوید گرد رخسارش
تو و گلزار خویش ای باغبان ما و سرکویی
که آب روی صد گلزار می بخشد خس و خارش
چو مرغان خزان دیده زبان بست از سخن جامی
کجا آن غنچه خندان که باز آرد به گفتارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از عشق عمیق و ناامیدی است. شاعر در آن از دل شکستگی و آرزوی دیدار معشوق سخن میگوید و با تمثیلهایی از زیبایی و لطافت به توصیف حال خود میپردازد. او به خداوند دعا میکند تا در لحظهای صورت محبوبش را ببیند و از مشکلات و نگرانیها فرار کند. شاعر احساساتی از قبیل ترس از دیدن چشم دیگران و نداشتن دل را توصیف میکند و به تأثیر زیبایی معشوق بر زندگیاش اشاره میکند. در نهایت، او به نقصان و دلتنگیای که بر اثر فاصله از معشوق به سراغش آمده، میپردازد و به یاد غنچههای خندان و زیبایی گذشته از دست رفته، حسرت میزند.
هوش مصنوعی: من بدون دل، چنانچه بخواهم جانم را فدای دیدن او کنم، ای مرگ، مرا یاری کن تا در زیر دیوار او به شدت دلم بشکند و بگریم.
هوش مصنوعی: رنج و غمی را که در دل دارم برای خودم نگه داشتهام و به کسی نشان نمیدهم. هنوز احساس امنیت میکنم و نگران نیستم که دیگران این احساسات مرا ببینند.
هوش مصنوعی: چقدر بلندمرتبه است خداوندی که میخواهم او را ببینم و دل خود را در برابرش خاضع کنم، در لحظهای که مهربانیهای او را مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: من نه قلبی دارم که اکنون به کسی بسپارم و نه اعتقادی از مسلمانان بیپناه که با این کافران سنگدل برخورد کند.
هوش مصنوعی: گل هرگز نتوانسته به زیبایی روی او باشد، اما در عوض، آبی که بر چهرهاش میخورد، به خاطر آن زیبایی خاصی پیدا میکند که باعث میشود گرد و غبار بر چهرهاش پاک شود.
هوش مصنوعی: ای باغبان، تو و باغ زیبای خود، شباهتی دارید به کسی که در سرکوشی که دارد، به صد گلزار آب میدهد، اما خود در دل طبیعت، خاری نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: چون پرندههای پاییز از گفتوگو خودداری کردند، آیا جامی وجود دارد که آن گل خوشبو و خندان را که میتواند دوباره با سخنش ما را شاد کند، به یاد آورد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.