گنجور

 
جامی

من بی دل چو خواهم داد جان نادیده دیدارش

مدد کن ای اجل تا زار میرم زیر دیوارش

ز دیده در دلش جا کردم و دل در درون پنهان

هنوز ایمن نیم ترسم که بیند چشم اغیارش

چه قد است آن تعالی الله که خواهم دیده و دل را

کنم خاک ره آن ساعت که بینم لطف رفتارش

نه دل دارم به دست اکنون نه دین مسکین مسلمانی

که با این کافران سنگدل افتد سر و کارش

نشد گل چون رخش اما بدان رو آب می گردد

که یابد روی آن دولت که شوید گرد رخسارش

تو و گلزار خویش ای باغبان ما و سرکویی

که آب روی صد گلزار می بخشد خس و خارش

چو مرغان خزان دیده زبان بست از سخن جامی

کجا آن غنچه خندان که باز آرد به گفتارش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش

همه آفاق را روزی است از دست‌ گهربارش

همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش

که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش

به طلعت هست خورشیدی‌ که برگیتی همی تابد

[...]

ادیب صابر

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش

نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش

اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل

مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش

نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش

[...]

عراقی

تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش

به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش

دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی

همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش

چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او

[...]

مولانا

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا

چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه

[...]

حکیم نزاری

فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش

که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش

به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او

چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش

به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه