آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش
هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش
نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز
کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش
گرچه از رفتن او می رودم صبر و شکیب
هر کجا رفت خدایا به سلامت ببرش
مبر ای باد بدان سو نفس سرد مرا
که مبادا رسد آسیب به گلبرگ ترش
ماند وابسته گل بلبل غافل در باغ
عاریت کاش توانم ستدن بال و پرش
چون بمیرم به سر راه ویم دفن کنید
که چو آید به سر خاک من افتد گذرش
شد چنان زار ز غمهای جدایی جامی
که ندیده ست کسی هرگز ازان زارترش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد جدایی و فقدان کسی که دوستش دارد، صحبت میکند. او از سفر دلخواهی میگوید که سوخته است و به خاطر آن احساس تنهایی و اندوه میکند. در حالی که به یاد معشوق خود است، از خدا درخواست میکند که او را در سفرش به سلامت بفرستد و باد را نیز از آسیب رساندن به گلهایش برحذر میدارد. شاعر همچنین بیان میکند که اگر روزی بمیرد، دوست دارد در سر راه محبوبش دفن شود تا او بتواند از کنار مزارش بگذرد. در نهایت، او حافظی از غم و اندوه ناشی از جدایی را توصیف میکند و میگوید که هیچ کس تا به حال زاری به اندازه او ندیده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که از من دور شده و دیگر در دسترس نیست، بر اثر او احساس فقدان میکنم. مانند ماهیای که هیچ کس خبری از او نمیآورد.
هوش مصنوعی: نازنین که اکنون از جایگاه لطافت و نازش برخاسته، کیست که بتواند رنج سفر و سختیهای راه را تحمل کند؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از رفتن او ناراحت و بیصبر شدهام، هر جا که میرود، خداوندا او را به سلامت به همراه داشته باش.
هوش مصنوعی: ای باد، نگذار نفس سردت به طرف من بیاید، زیرا نمیخواهم که آسیبی به گلبرگ نازک و تازهام برسد.
هوش مصنوعی: بلبل که در باغی به صورت موقت و بدون مالکیت زندگی میکند، به زیبایی گل وابسته و وابسته است. او در آرزوی این است که بتواند بال و پر گل را که به آن تعلق خاطر دارد، به دست آورد و به همراه خود ببرد.
هوش مصنوعی: زمانی که فوت کنم، مرا در جادهای دفن کنید تا هر کسی که از آنجا عبور میکند، به خاک من برخورد کند.
هوش مصنوعی: او به قدری از غم جدایی رنج میبرد که کسی هرگز چنین حالتی را ندیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
[...]
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
منّتی نیست ز خلقم به جهان جز کرمش
گر به دیده بتوان رفت دمی خاک درش
گر به جانی بفروشد ز درش مشتی خاک
توتیای بصرش کن تو و از جان بخرش
غیر لطفش نبود هیچکسم در دو جهان
[...]
آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش
بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش
ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی
زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش
آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.