گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

قلاش وش دیدم بتی ای وقت آن قلاش خوش

کو باخت نقد دین و دل در عشق آن قلاش وش

طوبی ز قد او خجل مانده صنوبر پا به گل

سروی بغایت معتدل بالا خوش و رفتار خوش

هستند بی جام و سبو مست لب میگون او

صوفی وشان صاف جو صافی دلان دردکش

زان لب به بزم عاشقان آمد حدیثی در میان

ساقی ز یکسو داد جان مطرب ز یکسو کرد غش

می بینم از زلف دو تا بر طرف رویش خال را

افتاده در چین و خطا مسکین غریبی از حبش

خوش آنکه خواهم زان صنم بوسه پی تسکین غم

دو یا یکی و او از کرم بخشد سه چار و پنج و شش

جامی صلای باده ده کز هر چه گویی باده به

بر سر سبوی باده نه تا چند ازین دستار و فش