زهی ز فتنه تو را هر طرف سپاه دگر
ز ظلم چشم تو هر گوشه دادخواه دگر
کجا روم که ز دست غمت کنم فریاد
که نیست جز تو درین ملک پادشاه دگر
چو جان دهیم ز غم غیر خار نومیدی
نروید از گل ما بیدلان گیاه دگر
گهی که بر سر راه تو منتظر باشم
مکن به رغم خدا را گذر به راه دگر
اگر چنین زند از سینه شعله آتش آه
جهان بسوزد اگر برکشیم آه دگر
حدیث شوق نهان بر تو چون کنم روشن
که جز خدای ندارم بر این گواه دگر
مکش به تیغ تغافل کمینه جامی را
چه سود از آنکه شود کشته بی گناه دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی سپهر پناهی که فضل و دانش را
نماند جز در تو در جهان پناه دگر
ز خاک کفش تو آنکس که تاج سر سازد
زمان زمان ز شرف بر نهد کلاه دگر
ز زنگبار عدم تا کنون برون نامد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.