گنجور

 
جامی

ای تو را از گل سیراب تنی نازک تر

بر تن از برگ سمن پیرهنی نازک تر

نیست بر هیچ بدن راست بدین لطف قبا

نیست در هیچ قبا زین بدنی نازک تر

زین همه تازه نهالان که به بر آمده اند

نیست کس را ز تو سیب ذقنی نازک تر

تا کشد غنچه خجالت بگذر سوی چمن

با لب نازک و از لب دهنی نازک تر

هر شهیدی که به شمشیر تو خو داشته وای

گر نباشد ز حریرش کفنی نازک تر

منه از دست کمان ای دل و جان سپرت

که ندیدم ز تو ناوک فکنی نازک تر

نازکی سخنت وصف کند جامی و بس

زانکه گفتن نتوان زین سخنی نازک تر