گنجور

 
جامی

سرو من در سایهٔ سنبل سمن می‌پرورد

سبزهٔ تر در کنار نسترن می‌پرورد

باغبان گر بیند آن رخسار و خط ماند خجل

زان گل و ریحان که بر طرف چمن می‌پرورد

مایه‌بخش اشک غمّاز آمد از خونابه دل

دشمن خود را به خون خویشتن می‌پرورد

هر گیاه غم که سر بر زد ز خاک محنتی

عشق تو آن را به آب چشم من می‌پرورد

از پی گلگشت شیرین لاله را در بیستون

گردش دوران به خون کوهکن می‌پرورد

قوت مجنون غم بود در وادی لیلی و بس

وه که مسکین طعمه زاغ و زغن می‌پرورد

گوش کن گفتار جامی را که در وصف لبت

می‌گدازد جان شیرین و سخن می‌پرورد