گنجور

 
جامی

چون سوار آن خسرو خوبان به راهی بگذرد

با وی از جانهای مشتاقان سپاهی بگذرد

یاد آن شکل و شمایل جان و دل سوزد مرا

هر کجا چابک سواری کج کلاهی بگذرد

ماند نامش بر زبانم وه چه خوش باشد اگر

نام من هم بر زبانش گاه گاهی بگذرد

مشکل آبادان شود در هر دلی کان مه گذشت

وای بر ملکی که ظالم پادشاهی بگذرد

دمبدم هجران به خونریزم کشد تیغ ستم

وه چه باشد گر ز خون بی گناهی بگذرد

من که از یک روزه هجران این چنین رفتم ز دست

وای بر جانم اگر سالی و ماهی بگذرد

هر طرف کان شوخ راند جامی بی صبر و دل

از عقب افغان کنان چون دادخواهی بگذرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

یار من گویند آنجا گاه گاهی بگذرد

راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد

بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید

گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد

ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
هلالی جغتایی

ماه شهر آشوب من، هر گه براهی بگذرد

شهر پر غوغا شود، چونان که ماهی بگذرد

روزم از هجران سیه شد، آفتاب من کجاست؟

تا بسویم در چنین روز سیاهی بگذرد

چون بره می بینمش، بیخود تظلم می کنم

[...]

بیدل دهلوی

یک سر مو گر هوس از فکر جاهی بگذرد

پشم ما بالد به حدی ‌کز کلاهی بگذرد

شمع محفل داغ می‌گردد کز آهی بگذرد

آه از آن روزی که حرص از دستگاهی بگذرد

دسترنج سعی آزادی نمی‌گردد تلف

[...]

رفیق اصفهانی

شاه من با خیل خوبان چون ز راهی بگذرد

راست پنداری که شاهی با سپاهی بگذرد

چون ز پیشم بگذرد سوزد ز سر تا پا مرا

همچو آن برقی که از پیش گیاهی بگذرد

چون نباشد عمر من کوته که از هجران به من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه