گنجور

 
جامی

چون سوار آن خسرو خوبان به راهی بگذرد

با وی از جانهای مشتاقان سپاهی بگذرد

یاد آن شکل و شمایل جان و دل سوزد مرا

هر کجا چابک سواری کج کلاهی بگذرد

ماند نامش بر زبانم وه چه خوش باشد اگر

نام من هم بر زبانش گاه گاهی بگذرد

مشکل آبادان شود در هر دلی کان مه گذشت

وای بر ملکی که ظالم پادشاهی بگذرد

دمبدم هجران به خونریزم کشد تیغ ستم

وه چه باشد گر ز خون بی گناهی بگذرد

من که از یک روزه هجران این چنین رفتم ز دست

وای بر جانم اگر سالی و ماهی بگذرد

هر طرف کان شوخ راند جامی بی صبر و دل

از عقب افغان کنان چون دادخواهی بگذرد