جان بخشد از لب کشته را وانگه به خون فرمان دهد
خون خواری آن شوخ بین کز بهر کشتن جان دهد
خاکم پس از فرسودگی ریزید در میدان او
باشد سمند خویش را روزی بر آن جولان دهد
جانم فدای ساقیی کو آشکارا می خورد
وان دم که دور ما رسد خونابه پنهان دهد
گر سایه بر خار افکند آن گل عذار غنچه لب
آن خار شاخ گل شود بر غنچه خندان دهد
هر تیر کان شوخ افکند بر صید با صد ذوق دل
گاهش چو جان در برکشد گه بوسه بر پیکان دهد
چون دست ندهد وصل او دور از رقیب تندخو
آن به که عاشق خویش را خو با غم هجران دهد
گردی شد از راهش زیان در چشم جامی وین زمان
آرد به دامن ها گهر از دیده تا تاوان دهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد
خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد
دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان
ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد
دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.