گنجور

 
جامی

با تو آن کس که ز هر جا سخنی می گوید

حیفم آید که حدیث چو منی می گوید

هیچ کس سر دهانت به حقیقت نشناخت

هر کسی بهر دل خود سخنی می گوید

بر سر خاک شهیدان تو هر لاله جدا

شرح داغ دل خونین کفنی می گوید

شمع را شعله زد آتش به زبان بس که ز سوز

حال پروانه به هر انجمنی می گوید

وصف رخسار و قد توست که در هر چمنی

بلبلی قصه سرو و سمنی می گوید

من به نام تو خوشم ذکر زبان باد به خیر

کش چو تسبیح به هر دمزدنی می گوید

گفته جامی ازان همچو شکر شیرین است

که ز شوق لب شیرین دهنی می گوید