گنجور

 
جامی

مطرب امشب ساز کن با ناله من چنگ را

آتشی دیگر فروز این سوزناک آهنگ را

بس که نالیدم ز درد دوری آن سنگدل

دل به درد آمد ز آه و ناله من سنگ را

دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک

ساخت دریا گرد من فرسنگ در فرسنگ را

رازم آخر فاش خواهد شد چه سان پوشم ز خلق

چهره زرد و سرشک ارغوانی رنگ را

هست آسیب تنت آزار جان بیدلان

اندکی آهسته تر بند آن قبای تنگ را

بهر تیرت جنگ دارد جان به دل لطفی نمای

تیر دیگر سوی جان انداز و بنشان جنگ را

جامیا طغرای دولت خواهی از سلطان عشق

خط رسوایی بکش منشور نام و ننگ را