چشمم از گریه چو در ورطه خون میافتد
راز پنهان دل از پرده برون میافتد
به ختم آن زلف نگون است و مرا در ره عشق
هرچه میافتد ازین بخت نگون میافتد
بیتو گم شد اثرم وز غم تو در عجبم
که به سر وقت من گمشده چون میافتد
گذر دیده شد آغشته به خون دل ازان
پارههای جگر آلوده به خون میافتد
خلق گویند بکن صبر و لب از آه ببند
چون کنم صبر که آتش به درون میافتد
شعله آه من این سان که ز گردون گذرد
عرش را دم به دم آتش به ستون میافتد
جامی این نوع که سررشته تدبیر گسست
آخرالامر به زنجیر جنون میافتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.