گنجور

 
جامی

ساقیا اطراف باغ از سبزه تر تازه شد

جام می در ده که دور عشرت از سر تازه شد

گل به وجه ساغر می در میان آورد زر

در سر نرگس هوای ساغر زر تازه شد

بزم گلشن را ز لاله جام لعل آمد پدید

افسر گل را ز ژاله عقد گوهر تازه شد

بلبلان را جان به بوی صحبت گل زنده گشت

قمریان را میل دل سوی صنوبر تازه شد

سرو را بر طرف جوی از فیض ابر درفشان

حله سبز زمردرنگ در بر تازه شد

از ریاض مکرمت آمد نسیم رحمتی

جان عالم زان نسیم روح پرور تازه شد

قصه کوته جامی اهل فضل را کشت امید

از سحاب لطف شاه عدل گستر تازه شد

خسرو غازی معز ملک و دین سلطان حسین

آن حسن خلقی کزو آثار حیدر تازه شد

باد روزی هر دمش فیروزی دیگر کزو

رسم فیروزی درین فیروزه منظر تازه شد