گنجور

 
جامی

پیش ازان روز که این طاق مقرنس کردند

قبله ام زان خم ابروی مقوس کردند

رخت آن مشعل نور است که اندر شب طور

روشن از آتش وادی مقدس کردند

درد نوشان لبت خرقه پشمینه به دوش

بس تعظم که بر این طارم اطلس کردند

پیش ازین شیوه چشمان تو خونریزی بود

دور ما آمد ازان شیوه چرا بس کردند

فیض عامش نگر ای شاهد گل خرده مگیر

که درین باغ چرا پرورش خس کردند

زاهدا چاک مکن خرقه که مستم ز غمش

زانکه این جامه نه بر قامت هر کس کردند

جامی از دامن آن گرمروان دست مدار

که به هر مرحله صد قافله واپس کردند