گنجور

 
جامی

خدای خیر دهاد آن جوان رعنا را

که وارهانید به پیرانه سر ز ما ما را

کرشمه های غزالان مست می بخشد

فراغت از دو جهان عاشقان شیدا را

چه سود پند کسان چون نمی برد ز دلم

هوای قد دلارای و روی زیبا را

شرار سینه مجنون ز آتش لیلی

کباب ساخته همه آهوان صحرا را

سجود خاک درت بردنم تمنا بود

به خاک می برم امروز این تمنا را

به دیده سوی تو آیم که از سر پاکان

به رهگذار تو جا نیست بر زمین پا را

هلاک جامی دلخسته خواست آن کآراست

به شکل و شیوه سواران سرو بالا را