دلم از خم صفا جام مصفا زده است
همتم سنگ بر این طارم مینا زده است
نقد عرفان ز مقلد مطلب کان مسکین
دست در آرزوی نسیه فردا زده است
زر و سیمی که بر آن خواجه نظر دوخته است
مشت خاکی ست که در دیده بینا زده است
برفشان جیب که خار قدم تجرید است
نیم سوزن که سر از جیب مسیحا زده است
دوست را باش و بساط عمل خود طی کن
بس مصلی که رهش نقش مصلا زده است
بی غباری به حرم کعبه روی پی برده ست
کآب راه حرم از آبله پا زده است
گرچه تنگ است بسی خانه صورت جامی
کم کسی خیمه ازین خانه به صحرا زده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک گلچهره من خیمه به صحرا زده است
در دل لاله رخش آتش سودا زده است
شد چنان پایه آه من ازان ماه بلند
که سراپرده بر این طارم مینا زده است
بهر قتل که کمر بست ندانم که مرا
[...]
لعل سیراب تو ترخنده به صهبا زده است
نگهت زهر به سرچشمه مینا زده است
گوهر جرات من در صدف طوفان نیست
بارها قطره من بر صف دریا زده است
هم در ایجاد شکستی به دلم پا زده است
نقش شیشه گرم سنگ به مینا زده است
راه خوابیده به بیداری من میگرید
هرکه زین دشت گذشتهست به من پا زده است
حسن یکتا چه جنون داشت که از ننگ دویی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.