گنجور

 
جامی

دلم ز هجر خراسان ازان هراسان است

که بحر فقر و محیط فنا خراسان است

نخست گوهر از آن بحر شاه بسطامی ست

که قطب زنده دلان و خداشناسان است

بکش لباس رعونت که شیخ خرقانی

ستاده خرقه به کف بهر بی لباسان است

بگو سپاس مهین عارفی که در مهنه ست

که عشق در پی آزار ناسپاسان است

به گوش جان بشنو نکته های پیر هرات

که مشکلات طریق از بیانش آسان است

چو کاس خویش شکستی بیا که ساقی جام

نهاده باده به دست شکسته کاسان است

گدایی درشان پیشه کرده ای جامی

به جز تو کیست گدایی که پادشاسان است