گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو تا دست سوی جان نبرد

با دل من دست به پیمان نبرد

تا دل من دل ز جهان برنداشت

نام چو تو دلبر جانان نبرد

دیده همی گرید و گو خون گری

چند بدو گفتم و فرمان نبرد

صبر که میگفت ترا من بَسَم

این همه می‌گفت و به پایان نبرد

دل که همی راه سلامت سپرد

عاقبت از عشق تو هم جان نبرد

با دل خود چاره چه سازم که کس

از دل خود قصه به سلطان نبرد

هم به فدای تو کنم زود جان

گرچه کسی زیره به کرمان نبرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
نظامی

کس به جهان در ز جهان جان نبرد

هیچکس این رقعه به پایان نبرد

عطار

درد من از عشق تو درمان نبرد

زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد

دل که به جان آمدهٔ درد توست

درد بسی برد که درمان نبرد

جان نبرم از تو من خسته‌دل

[...]

میرزاده عشقی

خارجه، انهار خراسان نبرد

اسکله و شیله گیلان نبرد

خطه بحرین به عمان نبرد

آبروی ملت ایران نبرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه