گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای که در عشق صبر فرمائی

من ندارم سر شکیبائی

بی رخ آنکه جان بدو زنده ست

صبر را کی بود توانائی

لاله از شرم اوست سوخته دل

ماه از رشگ اوست سودائی

گفت با چشمش آفتاب که تیغ

من زنم یاتو، هان چه فرمائی

مه در آیینه فلک چو بدید

روی او گفت آه رسوائی

نخورم خار او که همچون گل

همه بد عهدی است و رعنائی

از تو حاصل چونیست جز غم دل

از تو دوری به ارچه زیبائی

چون محالست صحبت خورشید

ماه را نیست به ز تنهائی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه