دلم از بار غم خراب شد است
رخم از خون دل خضاب شداست
دیده پالونه سرشک آمد
طبع پیمانه عذاب شد است
وه که جانم شکار غم گشتست
وه که بختم اسیر خواب شد است
تو بظاهر نگه مکن که مرا
لفظ چون لؤلؤ خوشاب شداست
اشک من بین که ازجفای فلک
لعل چون بسد مذاب شداست
قدح سرخ لاله میبینی
جگرش بین که چون کباب شداست
چرخ با من عتاب می نکند
هنرم موجب عتاب شداست
در ترقی معانی نظمم
چون دعاهای مستجاب شداست
قدر من گر چو خاک پست افتاد
سخن من بلطف آب شداست
تو بقدر چو خاک من منگر
هنرم بین که بیحساب شداست
سخن من زر است لیک سخا
کیمیا وار تنک یاب شد است
ذره گرچه به ذات مختصر است
گوهر تیغ آفتاب شداست
آه از این خواجگان دون همت
کاب ازاد بارشان سراب شده است
تا شد ستند کدخدای جهان
خانه مکرمت خراب شداست
بخل از ایشان جهان چنان آموخت
که صدا خامش از جواب شداست
طبع ایشان گرفت هم خورشید
لاجرم زابردر حجاب شداست
سر بیمغزشان نگر کز باد
راست چون خیمه حباب شداست
لعل از بار منت خورشید
در دل سنک خون ناب شد است
گوهر از لاف رعد و طعنه ابر
در دهان صدف لعاب شداست
دست اندر عنان فضل مزن
که کرم پای دررکاب شداست
فضل بگذار کانکه زر دارد
در جهان مالک الرقاب شداست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و ناامیدیاش سخن میگوید. او به وضوح احساس درد و رنج را در وجودش حس میکند و میگوید که غم جانش را گرفته و بختش به خواب رفته است. شاعر نسبت به زندگی و آدمهای دور و برش نگران است و به زبانی زیبا و استعاری از مشکلات و بیعدالتیها میگوید. او بر اهمیت هنر و کلام خود تاکید میکند و اینکه سخنانش از ارزش بالایی برخوردارند، حتی اگر او به ظاهری بیاهمیت و حقیر به نظر بیاید. در نهایت، شاعر به نقایص اجتماعی اشاره کرده و از دنیای بیرحم و افراد ستمگر انتقاد میکند و نشان میدهد که حتی اگر ظاهری عادی داشته باشد، ارزش و عمق کلماتش بسیار بیشتر از آن چیزی است که به چشم میآید.
هوش مصنوعی: دل من از شدت غم و اندوه به شدت آسیب دیده و چهرهام به خاطر اشکها و دردهای درونم سرخ و ملتهب شده است.
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک شده و حال دلم به شدت ناخوش است.
هوش مصنوعی: بسیار غمگینم و جانم درگیر درد و اندوه شده است، و روزگار به گونهای پیش رفته که خواب مرا تسخیر کرده و به بند کشیده است.
هوش مصنوعی: به ظاهر به من نگاه نکن، زیرا کلمات من مانند مرواریدهای زیبا و دلنشین هستند.
هوش مصنوعی: اشک من را ببین که از ظلم و ستم روزگار به رنگ قرمز و مانند گدازه مذاب درآمده است.
هوش مصنوعی: لیوان سرخ رنگی که در دست داری، نشاندهنده زیبایی لاله است، اما اگر به جگرش نگاه کنی، متوجه میشوی که چقدر دردناک و سوزان است، انگار که کباب شده باشد.
هوش مصنوعی: چرخ زمان با من سر ناسازگاری ندارد و این هنر من است که باعث میشود با من اینگونه رفتار نکند.
هوش مصنوعی: در پیشرفت معانی اشعارم، مانند دعاهایی است که همیشه اجابت میشوند.
هوش مصنوعی: اگرچه ارزش من ممکن است مثل خاک پایین بیاید، اما کلام من به لطف آب، جاندار و زنده خواهد شد.
هوش مصنوعی: به اندازهی خاک به من نگاه نکن، بلکه هنرم را ببین که به اندازهی بیحسابی و بیکرانگی است.
هوش مصنوعی: سخن من ارزشمند و گرانبهاست، اما بخشش و generosity آن به سختی پیدا میشود.
هوش مصنوعی: ذره اگرچه خود کوچک و ناچیز است، اما میتواند تابش و درخشش بینظیر آفتاب را در خود داشته باشد.
هوش مصنوعی: آه از این افراد بیلیاقت و دونهمت که به خاطر آرزوهای پوچ و بیپایهشان، بار مسئولیت و واقعیتهای زندگی برایشان تبدیل به یک سراب و توهم شده است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که پیشوای جهان، خانه احترام و عزت را ویران کند، دیگر کسی در این زندگی نمیتواند به آرامش و امنیت دست یابد.
هوش مصنوعی: بخل آنها به دنیا به گونهای یاد داد که اگر کسی پاسخ بدهد، صدایش دیگر خاموش میشود.
هوش مصنوعی: آنها به قدری در خودشان غرق شدهاند که حتی نور خورشید نیز از آنها پنهان شده است.
هوش مصنوعی: به سرهای بیمعنی آنها نگاه کن که چطور مانند چادر باد کردهای از حباب، راست ایستادهاند.
هوش مصنوعی: در دل سنگ، به خاطر تأثیر نور خورشید، جواهری مانند لعل به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزش واقعی مروارید در عمق صدف نهفته است و نه در صدا و لافِ رعد و برقی که ابر ایجاد میکند. این بدان معناست که چیزهای باارزش همیشه در سکوت و درون یک مکان پنهان هستند و نیازی به نمایش ندارند.
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر خوبیها و فضایل دیگران به خود نبال، چون بخشندگی و کرم آنها بهقدری است که در خدمت تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: محبت و فضلی را در نظر بگیر که کسی که ثروت دارد، در این دنیا بر دیگران تسلط پیدا کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.