رسول مرگ پیامی همی رساند بمن
که میخ خیمه دل زینسرای گل برکن
ترا ز مشرق پیری دمید صبح مخسب
که خواب تیره نماید چو صبح شد روشن
زدند کوس رحیل و تو از غرور هنوز
سرای پرده پندار میزنی برکن
شب جوانی تا زاد روز پیری زاد
که دید زنگی هرگز برومی آبستن
چنان ز مرگ بترس از سیه سپیدی موی
که مرد مار گزیده ز شکل پیسه رسن
چه ماند عمر چو پنجاه و پنجسال گذشت
که گشت سر و تو چون خیزران بنفشه سمن
ببین که عمر عزیز تو در چه خرج شدست
ببین که تا بچه بر باد داده خرمن
اگر سلامت جوئی حقیقت ای مسکین
مساز در بن دندان اژدها مسکن
همه شدند حریفان تو خوش نشین و مرو
تو خود ز لوح فراموش گشته تن زن؟
شکار پنجه شیری دم غرور مخور
اسیر قبضه مرگی در مجال مزن
مزن تو خیمه درینره که نیست جای مقام
مسازخانه درین چه که نیست جای وطن
ترا که باشد از زیر گرد و بالا دود
چگونه در جهدت آفتاب از روزن
تو تازیانه کشی بر فرشته وانگاهی
بدود و خاک تن اندردهی درین گلخن؟
دراو اگر بزیی مرگ دوستان بینی
و گر بمیری خندد بمرگ تو دشمن
چه سود در قفس تنگ ناله کردن زار
نه مرغ زیرکی؟ ار زیرکی قفس بشکن
ولی ترا نبود شوق عالم بالا
چو قانعی بچنین حبس و دانه ارزن
حیات دنیا خوابست و مرگ بیداری
زکان حکمت محضست این بلند سخن
تو هر چه بینی از اینخواب عکس آن میدان
زگریه خنده و از خنده گریه آوردن
وگر بلذت مشغولی احتلامست آن
جنب زخواب در آئی بروز پاداشن
تو روز میخور و همچون ستور شب میخسب
بچرب و شیرین همچون زنان بپرور تن
ولی بمانی ترسم چو راه باید رفت
که رهروان را صعب آفتیست رنج سمن
هر آنکه بیش خورد کم زید بمعنی ازانک
چراغ کشته شود چون بشدز حدروغن
چو در توآفت دینست چند ازین زر و زور
تن تو طعمه خاکست چند ازین من و من
میان جامه دلی زنده چون نداری پس
بنام خواه کفن خوان و خواه پیراهن
گرت ز نعمت خالی شود دهن یکدم
چه کفرها که زبان تو گوید از هر فن
ز چیست اینهمه کفران و ناسپاسی تو
ترا ز نعمت خالی چو نیست هیچ دهن
زبان و دندان داری دو نعمتست بزرگ
زبان بشکر زبان کی رسد بروت مکن
اگر جهان همه زان تو گشت لاتفرح
وگر همه ز تو غایب شدست لاتحزن
چو نیست باقی خواهی وجود و خواه عدم
چو مردر یک بود خواه زشت و خواه حسن
هزار دام نبینی، چو دانه آید
هزار چشم پدید آیدت چو پرویزن
چو خشم غالب شد کعبه را بسوزی در
چو حرص چیره شود بر کشی ز مرده کفن
بپیش هر خسی از بهر آستینی نان
هزار بار زمین بوس کرده چون دامن
بحرص آنکه یکی لقمه بی جگریابی
هزار زخمت بر دل زنند چون هاون
ز بهر دنیا چندین عناکری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون
مضایقی چو ترازو مکن بدانگی زر
مباش همچو ترازو زبان و دل زاهن
مباش پر گره و پیچ پیچ چون رشته
مباش سر سبک و تنگ چشم چون سوزن
اگر نباشی مردم دد و ستور مباش
و گر فرشته نباشی مباش اهریمن
مباش غره بدین گنده پیر دنیا زانک
هزار شوهر کشت و هنوز بکراین زن
ببین چکرد او با اهل بیت مصطفوی
حدیث رستم بگذار و قصه بهمن
چه تیرغدر که رخنه نکردشان سینه
چه تیغ ظلم که خونین نکردشان گردن
نه بهر ایشان بود آفرینش عالم
نه بهرایشان بود ازدواج روح و بدن؟
خدای عزوجل در زمین دو شاخ نشاند
زیک نهال برون آخته، حسین و حسن
یکی ز بیخ بکندند آب نا داده
یکی بتیغ بزهر آب داده اینت حزن
اگر زمانه کسی را بطبع گشتی رام
دگر نبودی مراهل بیت را توسن
چو باسلاله پیغمبر آن رود توکه
که از سلامت خواهی که باشدت جوشن
بمیر پیشتر از مرگ تا رسی جائی
که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن
تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس
که گور بی گنه و مظلمه بود روشن
بسی بگفتم و یک حرف کس قبول نکرد
دراز گفتن بیهوده نیست مستحسن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم مرگ و زندگی میپردازد و هشدارهایی درباره گذر عمر و بیتوجهی به آن ارائه میدهد. شاعر از مرگ به عنوان پیامآوری یاد میکند که انسان را به تامل درباره زندگی و پیری وامیدارد و به او توصیه میکند تا از غرور دست بردارد و از زندگیاش بهره ببرد. او اشاره میکند که عمر انسان محدود است و بهتر است به جای غفلت به حقیقت زندگی و مرگ فکر کند. همچنین، تأکید میکند که باید از شهوات دنیوی دوری جست و به جای پر کردن زندگی به افکار و آرزوهای پوچ، به ارزشهای معنوی بپردازیم. پایان شعر اشارتی به وضعیت انسانها دارد که باید درک کنند حقیقت زندگی، مرگ است و در این راستا اقدام کنند.
هوش مصنوعی: فرشته مرگ پیامی برای من آورد که باید مهر و محبت را از دل و زندگیام بردارم.
هوش مصنوعی: تو از سمت مشرق پیری به در آغوش صبح رفتهای، پس بیدار شو و در خواب تاریک نمانی، زیرا وقتی صبح فرا میرسد، همه چیز روشن و واضح خواهد شد.
هوش مصنوعی: آژیر سفر به صدا درآمده و تو همچنان به خاطر خودبزرگبینیات در دنیای خیال و توهم خودت باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: در شب جوانی، تا همانطور که روز پیری فرامیرسد، زنگی هرگز نمیتواند در دل خود آبستن احساس عشق و شوق باشد.
هوش مصنوعی: به قدری از مرگ بترس که موهای تو مثل سپیدی موی پیری شود، چون مردی که از نیش مار گزیده و به شکل طنابی ترسناک نگاه میکند.
هوش مصنوعی: عمر انسان چه ارزشی دارد وقتی پنجاه و پنج سال از آن گذشت؟ در این مدت، سر و وضع شخص تغییر میکند و مانند گیاهی میشود که در حال پژمرده شدن است.
هوش مصنوعی: ببین که عمر گرانبهای تو چطور صرف شده است، و ببین که چگونه همۀ تلاشها و زحماتت به هدر رفته است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی، ای نادان، در خطر نرو و به دهان اژدها نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: همه به دشمنی با تو برخاستند و تو ای کسی که در راحتی زندگی میکنی، از کجا این بیخیالی را به خود راه میدهی؟ خود را از یاد ببر و درگیر تن خود نکن!
هوش مصنوعی: به دنبال افتخارات و جاهطلبیهای بیمورد نباش، زیرا با Nimble حرکت کردن و به دامهایی که ممکن است به تو آسیب برسانند، گرفتار نخواهی شد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که نباید در این دنیا، که مکان دائمی و ثابت نیست، به برپایی خانه و مقام بپردازیم. اینجا جای ماندن و وطن نیست، بلکه باید به دنبال مقصدی واقعی و پایدار باشیم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی انتظار داشته باشی که نور آفتاب از دریچهای به درون بیاید، وقتی که زیر گرد و غبار و بالای دود هستی؟
هوش مصنوعی: آیا تو همچنان بر فرشتهها تازیانه میزنی و آنها را به وحشت میاندازی و در این آتشگاه، خاک وجودشان را به زمین میافکنی؟
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی خبری از مرگ دوستانش باشد، بداند که اگر خودش بمیرد، دشمنانش بر مرگ او خواهند خندید.
هوش مصنوعی: در قفس تنگ هیچ فایدهای ندارد که فقط ناله و زاری کنی، بلکه باید برای رهایی از آن اقدام کنی. اگر واقعاً زیرک هستی، باید قفس را بشکنی و آزادی خود را بدست آوری.
هوش مصنوعی: اما تو شوقی به عالم بالا نداری، مانند کسی که به این زندان و دانهٔ ارزن قانع است.
هوش مصنوعی: زندگی در دنیا مانند خواب است و مرگ، آگاه شدن و بیدار شدن از آن خواب. این نکته عمیق و حکیمانهای است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در خواب میبینی، تصویری از واقعیت است. این تصاویر میتوانند باعث شادی یا گریه شوند و از این شادی به گریه و از این گریه به شادی دیگری تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: اگر به لذت مشغول باشی، خواب آلودگی تو را در بر خواهد گرفت و روزی به پاداش خود خواهی رسید.
هوش مصنوعی: تو در روز لذت ببر و مانند نستور شبها استراحت کن. از زندگی لذت ببر و همچون زنان به پرورش بدن خود بپرداز.
هوش مصنوعی: اما اگر بمانی، نگرانم که راهی که باید بروی، برای رهروان مشکلات و سختیهایی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به افراط بپردازد و چیزی را بیش از حد مصرف کند، به تدریج از توان و انرژیاش کاسته میشود. مانند چراغی که پس از تمام شدن روغنش خاموش میشود.
هوش مصنوعی: وقتی در تو دین و باور وجود دارد، آیا به این ثروت و قدرت دنیوی اهمیت میدهی؟ بدن تو در نهایت به خاک تبدیل میشود، پس این ادعای منیت و خودخواهی چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: اگر در دلتان احساس زندهای ندارید و زندگی معنایی برایتان ندارد، پس چه فرقی میکند که با چه پوششی از دنیا میروید؛ چه با کفن و چه با پیراهن.
هوش مصنوعی: اگر دهانت از نعمت خالی شود، ممکن است زبانت در لحظهای از روی نادانی و نارضایتی، چیزهایی بگوید که نشانهٔ کفر و بیاعتنایی به نعمات باشد.
هوش مصنوعی: چرا اینقدر ناامید و ناسپاس هستی، در حالی که هیچ چیزی در زندگیات نداری تا منکر نعمتهایت شوی؟
هوش مصنوعی: زبان و دندان هر دو از نعمتهای بزرگ هستند. زبان شیرین و نرم است، اما نباید به زبان کسی آسیبی برسد.
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا به تو وابسته شود، خوشحال نشو و اگر همه از تو فاصله بگیرند، ناراحت مباش.
هوش مصنوعی: اگر چیزی باقی نمانده باشد، وجود و عدم هر دو یکسان هستند. مانند مرده که نه زیباست و نه زشت، هر دو حالت در آن یکسان است.
هوش مصنوعی: وقتی که دانهای به زمین بیفتد، هزار چشم به سمت آن میچرخد و دامهای زیادی را به وجود میآورد. در اینجا به این معناست که وقتی چیزی ارزشمند یا جذاب به میان میآید، افراد زیادی به آن توجه میکنند و از آن بهرهبرداری مینمایند.
هوش مصنوعی: وقتی خشم بر تو غلبه کند، مانند آتش زدن کعبه بیرحمانه رفتار میکنی. و وقتی حرص بر تو چیره شود، دست به کارهای نادرستی میزنی و حتی از نعمتهای مردگان نیز دریغ نمیکنی.
هوش مصنوعی: برای هر فرد بیارزشی به خاطر یک آستین نان، هزار بار زمین را میبوسم مانند دامن.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تنها یک لقمه را بدون دلسوزی به دست بیاوری، هزار زخم بر دل تو میزنند، همچون هاونی که بر روی آن مواد را خرد میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر دنیا، چرا این همه تلاش و زحمت بکشی؟ این تلاشها ارزش ندارد که آدم برای یک مرده، اینگونه داغ و زحمت بکشد.
هوش مصنوعی: هرگز زبان و دل خود را مانند ترازویی مسنج؛ از نیک و بد و سختیها و آسانیها خودداری کن و همیشه در قلب و زبانت انصاف را رعایت کن.
هوش مصنوعی: از هر گونه پیچیدگی و گرهخوردگی دوری کن، مانند یک رشتهی صاف و بدون نقص باش. سر خود را سبک نگهدار و دیدگاهت را در حدی باز کن که همچون سوزن بتواند به سادگی وارد موقعیتها شود.
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگیام نباشی، انسانها به شکل وحشیها و حیوانات در خواهند آمد. و اگر هم مانند یک فرشته نباشی، نباید به شکل یک شیطان درآیی.
هوش مصنوعی: به خودت نبال که به این ظاهر فریبنده دنیا دل ببندی، چرا که این دنیا هزاران مرد را به خاک و خون کشیده، اما این زن هنوز بینقص و دست نخورده باقی مانده است.
هوش مصنوعی: نگاه کن چه بر سر اهل بیت پیامبر آمده است، داستان رستم و قصه بهمن را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای ناتوانی تیرها و تیغهای ظلم در آسیب رساندن به عزم و ارادهی قوی انسانهاست. به این معنا که باوجود سختیها و ظلمها، آنها نتوانستهاند بر اراده و روحیهی افراد تاثیر منفی بگذارند و آنها را از پای درآورند.
هوش مصنوعی: عالم برای آنها خلق نشده است و همچنین نه روح و بدن برای آنها به هم پیوستهاند.
هوش مصنوعی: خداوند در این سرزمین، دو شاخ و برگ زیبا را از یک درخت بیرون آورد و آنها حسین و حسن شدند.
هوش مصنوعی: یکی از ریشهاش کنده شد و آب به او نرسید، و دیگری با تیل زهرآلودش آب منتقل کرد. اینجا حزن و اندوهی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر دنیا به کسی لطف کند و او را در مسیر مناسب قرار دهد، دیگر نیازی به استقامت و طاقت من نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که به نسل پیامبر نگاه میکنی، باید بدانید که آنچه میخواهید، از کجا به دست میآید و چه کسی به شما امنیت میدهد.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه به مرگ دچار شوی، خودت را از آن وضعیت دور کن تا به جایی برسی که حتی مرگ هم نتواند تو را به خود ببرد و تو را از زندگی جدا کند.
هوش مصنوعی: دلیلی برای ترس از گور نداشته باش، چون در حقیقت گور مکانی است بیگناه و پر از آرامش. بنابراین، از خانه خود دور نرو و از مظلومیت خود نترس، زیرا همیشه درست و روشن است.
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کردم و هیچکس سخن مرا نپذیرفت، اینطور طولانی صحبت کردن بیفایده نیست، بلکه خوب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.