باز طفلان چمن را حله می بافد صبا
نو عروسان طبیعت یافتند از نم نما
نقشبندان ربیعی خامه ها برداشتند
می نگارند از ریاحین هر یکی نقشی جدا
یوسف گل برقع از پیش دو عارض بر گرفت
تا ذلیخای چمن را تازه شد عهد صبی
باد شد پیوند جانها همچو پند عاقلان
ابر شد معمار عالم همچو عدل پادشا
حله زربفت روز افتاد در پای زمان
فوطه نیلی شب شد جامه اصحابنا
باد شاگرد دم عیسی شدست از بهر آنک
چشم نرگس را کشد بی ماء حصرم توتیا
شاخ برهان کف موسی شد ار نه چو نهمی
گه ید بیضا نماید ز آستینش گه عصا
نرگس از بهر تما شا سر بسر چشم آمدست
تا تتق از هودج گل چون بر اندازد صبا
می بر افشاند سحاب اصد افگو هر ها چنانک
گل از و صد برک سازد بلبل از او صد نوا
غنچه پنداری اقامت را مصمم کرده عزم
خوشخوش اینک میگشاید بند ز نگارینقبا
بر ندارد نرگس از خاک زمین دیده همی
شوشه زر کرده پنداری میان ره رها
گل ز گرما می بیندازد بغلتاق حریر
مشک بیدسرددم سنجاب می پوشد چرا
قرص خورشید و بره بر خوابگردون جمع شد
رعد دردادست نوزادان بستان را صلا
برق چون رای وزیر شه چونا گه شعله زد
نقطه خورشید را بنمود خط استوا
صاحب عادل جلال دین و دولت کاسمان
برقد جاهش همی دوزد قبای کبریا
آنکه تازه است از وجودش تیز بازا سخن
وانکه شد زنده بجودش نیکنامی سخا
چون نماید مرتبت لطفش مه و خورشید ابر
چون گشاید نافه ها خلقش دم تبت خطا
فرعدلش دان اگر گردون نماید اعتدال
لطف آبست اینکه رقص آرد همی سنک آسیا
ابرراماند حقیقت گاه بخشش بهر آنک
میچکدازوی عرق آنگه که میبخشد عطا
هر کجا بحر علوم صدر عالم موج زد
همحدیث بط بود عقل ارکند دروی شنا
گر فلک در سایه اقبال او خیمه زند
از طنابش قطع گردد دائما دست فنا
ور سپهر از کاروان عصمتش باز اوفتد
بر سر نعشش فرو درند این نیلی وطا
عنف او باد سموم انگیزد از ناف غزال
لطف او آب حیاة آرد ز ناب اژدها
گر بیاض روز را او فی المثل قدحی کند
صیقل خورشید تیغ صبح را ندهد جلا
ور سواد لیل را یکشعله بخشد رای او
منت خورشید نپذیرد دگر دهر ازضیا
شاد باش ای عادلی کز غایت انصاف تو
زرد گشتست از نهیب کاه روی کهربا
ذرۀ از باس و حلت نسخت یأس و طمع
شمه ی از خشم و عفونت عالم خوف ورجا
جان ملک از تو همی نازد که در ایام تست
علم را بازار تیز و عدل را فرمان روا
از وقارت کوه را گر ذرۀ حاصل شدی
نفخ صور از هیچ کوهی تندنشنیدی صدا
ابر اگر لافی دست ار جود پیش دست تو
رعد را بین کثر بسیای چون همی درد قفا
خاطر وقادت آتش طبع نقادت چو آب
هم ز عدل تست آتش گشته با آب آشنا
کس نمیداند که از شر مکفت در نیمروز
چو نفر و غلطد همیخورشید از وسط السما
منصب الحمدالله هر زمان عالی ترست
حاسدت را چیست درمان صبریا سقمونیا
قصد عصیان تو کردو سعی در خون خودست
چرخ را گو گرت رغبت هست بسم الله بیا
رای تو گر نیست بر اسرار غیبی مطلع
انتهای کار ها چون می بداند ز ا بتدا
بر هر انکسکت نظر افتاد کارش شد چو زر
جرم خورشید از نظر بر کان فشاند کیمیا
کلک تو بارنده باد ابر ار نیارد گو نبار
کز شکاف و شق کلک تست وجه رزق ما
گر سلیمان هدهدی را ار جست این طرفه نیست
که آب دار و پرده دارش بود در راه سبا
محض لطفست اینکه بیشایستگی خدمتی
آصف ثانی برحمت باز میجوید مرا
لاجرم هر موی بر اندام من شد چون زبان
تا بدان گاهی دعا گویم ترا گاهی ثنا
نی، ثنایت در زبان ما نگنجد کاشکی
دخل عمر ما بخرج شکر میکردی وفا
گر نکردی لطف تو اهل هنر را تربیت
بر بساط اشرفت کی دم زدی چون من گدا
این تمنا میکنم بهر شرف را تا کنم
هر دو روزی یکقصیده اندرین حضرت روا
لیک خاطر را چو کوته ماند دست از جیب مدح
سر فرو افکنده افتادست در پای دعا
تا بقای آدمی از روح حیوانی بود
روح را از جوهر ذات تو بادا صدبقا
دولت و جاه تو بادا فارغ از آسیب چرخ
مدت عمر تو ایمن از نهیب انتها
سیر انجم با ولیت دور گردون با عدوت
آنچنان چون رای عالی تودارد اقتضا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به توصیف زیباییهای طبیعت و نقش تأثیرگذار آن در زندگی انسانها میپردازد. به تصویر کشیده میشود که چگونه باد، باران و گلها به طبیعت روح و زندگی میبخشند. شاعر از نعمتهای الهی و تأثیر آنها بر روی انسانها و جانوران سخن میگوید و عدالت و انصاف را به عنوان ویژگیهای بارز یک حاکم دانسته و او را ستایش میکند. در نهایت، پیوند بین عشق، هنر و قدردانی از لطف الهی و قدرت خلاقیت انسان در این شعر به خوبی نمایان است. شاعر در تلاش است تا از زیباییهای زندگی و قدرت بخشش و محبت بیپایان الهی تقدیر کند.
هوش مصنوعی: نسیم بهار دوباره برای بچههای گلها لباس نو میدوزد و طبیعت هم به تازگی عروسهایش را پیدا کرده است که از باران لطیف پر از زندگی و شادابی هستند.
هوش مصنوعی: نقاشان فصل بهار قلمهای خود را برداشتند و هر یک از گلهای زیبا تصویری متفاوت را میکِشند.
هوش مصنوعی: یوسف با برچیدن حجاب از چهرهاش، زیباییاش را به نمایش گذاشت و باعث شد که دلbandaz جزیرهای از احساس جوانی و تازگی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: پیوند جانها به وسیله باد گسسته شده و به مانند نصیحت افراد عاقل، دچار تغییر و تحول شده است. همچنین، آفرینش و نظمدهی جهان به وسیله ابر، شبیه به عدالت پادشاهان است.
هوش مصنوعی: پیراهن زربفت در روز به زمین افتاد و لباس نیلی شب بر تن اصحاب ما شد.
هوش مصنوعی: باد به عنوان شاگرد عیسی مسیح عمل میکند، زیرا به خاطر زیبایی و جاذبه چشم نرگس، میکوشد او را بدون کمک مادهای خاص (مثل آب) به تصویر بکشد.
هوش مصنوعی: اگر شاخ برهان و دلیل حقیقتی همچون معجزه موسی وجود نداشت، هرگز نمیتوانستیم در مواقعی که نیاز باشد، برهانی روشن و واضح از او ببینیم؛ مانند نمایاندن دست سفید و یا عصا شدن چوبی از آستینش در شرایط خاص.
هوش مصنوعی: نرگس برای زیبایی و تماشای خود بهطور کامل چشمنواز شده است، تا وقتی نسیم از کنار گلهای خوشبو عبور میکند، بتواند آنها را با لذات بیشتری مشاهده کند.
هوش مصنوعی: باران از ابرها میریزد و مانند گلهایی که در زمین میروید، بلبل نیز از این باران آوازهای زیبایی سر میدهد.
هوش مصنوعی: غنچه به دیوانگی و زیبایی اقامت را جدی گرفته و عزم او اینک سر برمیافرازد و بندهای زیبایی را میگشاید.
هوش مصنوعی: نرگس از خاک زمین برنمیخیزد و به نظر میرسد که در میانهی راه، تکهای از زر را رها کرده است.
هوش مصنوعی: گل از گرما به خواب میرود و در آغوش حریر مشک به آرامش میرسد. سنجاب چرا میپوشد.
هوش مصنوعی: خورشید به شکل دایرهای درخشان بر آسمان نمایان شده و ابرها به شکل پرفروش به هم پیوستهاند. رعد و برق به صدا درآمده و نوزادان باغها را به صدا درآوردهاند.
هوش مصنوعی: برق مانند نظر یک وزیر دربار پادشاه است؛ وقتی که شعلهای میزند، نقطهای از خورشید را مانند خط استوا به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: صاحب عادل، کسی است که جلال و قدرت دارد و در عرش و آسمان، مقام او را همزمان با لباس بزرگی که نمایانگر عظمت اوست، در نظر میآورد.
هوش مصنوعی: کسی که وجودش تازه و شاداب است، در سخن گفتن مهارت دارد و کسی که با نیکوکارى و بخشندگی شناخته شده است، نام نیک و بزرگی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی لطف و محبت او نمایان شود، مانند ماه و خورشید درخشان است و وقتی ابر کنار میرود، مانند گشوده شدن گلهاست. آنگاه مخلوقات او نفس میکشند و هر گونه خطایی از آنها دور میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی گاهی توازن و عدل را به ما نشان میدهد، اما این لطف و زیبایی را باید فهمید که مانند رقص سنگ آسیاب در جریان است.
هوش مصنوعی: ابر، حقیقتی است که در مکان بخشش وجود دارد، زیرا هنگامی که عرق آن میچکد، به دیگران هدیه میدهد.
هوش مصنوعی: هر جایی که دانش و علم به اوج خود برسد، عقل نمیتواند بدون آگاهی و شناخت در آنجا به سادگی حرکت کند و در واقع، در جستجوی فهم و آگاهی، باید به عمق تجربیات و مسائل پرداخت.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت در خوشحالی او اقامت کند، سایهاش باعث میشود که دست فنا همواره بریده شود.
هوش مصنوعی: اگر آسمان از کاروان پاکی او باز بایستد و بر سر جنازهاش ببارد، این نیلی رنگ زمین است.
هوش مصنوعی: و در وجود او، نیرویی است که مثل باد سمی، هر چیزی را دچار تهدید میکند. اما لطف و مهربانیاش به قدری است که میتواند زندگی را به صورت زلال و پاک به ارمغان بیاورد، همانند آبی که از خزانه یک اژدهای بزرگ و افسانهای میجوشد.
هوش مصنوعی: اگر روز را به مانند صفحهای سفید تصور کنیم، در این صورت نور خورشید به مانند تیغی تیز است که صبح را میتاباند و به آن زیبایی و درخشش نمیدهد.
هوش مصنوعی: اگر شب تاریک به یک شعله روشنایی ببخشد، نظر او به قدری بالا است که دیگر هیچگاه خورشید به زحمت نمیافتد و از روشنی آن بهرهمند نخواهد شد.
هوش مصنوعی: شاد باش ای انسان دادگر! به خاطر انصاف و عدالت تو، رنگ چهرهات از شدت خشم و ناراحتی به زردی گراییده است.
هوش مصنوعی: ذرهای از زیبایی و حالتی که در دل داریم، مایهای از ناامیدی و امید را در خود دارد، و نشانهای از خشم و آلودگی ترس و امید در جهان نیز به همراه دارد.
هوش مصنوعی: جان ملک به تو افتخار میکند که در زمانهی تو، علم رونق و تیزی خود را دارد و عدالت در دست صاحباختیار است.
هوش مصنوعی: اگر تو برشکوه و وقار خود بیفزایی، حتی اگر کوه هم به ذرهای تبدیل شود، صدای وزیدن به هم زدن از نفخه صور را از هیچ کوهی نخواهی شنید.
هوش مصنوعی: اگر ابر به خاطر generosity خودش ادعایی کند، در مقابل دست تو، باید رعد را مشاهده کند؛ زیرا در آنجا تعداد بسیار زیادی از مشکلات وجود دارد که مانند دردهایی پشت سر تو هستند.
هوش مصنوعی: فکر و روح تو مانند آتش است، که به خاطر طبیعت تند و پرتحرکش، به آب تشبیه میشود. این آب به دلیل عدالت تو، با آتش آشنا و در کنار آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در نیمروز، چگونه نور خورشید از میان آسمان میگذرد و شر مکفت بر زمین میافتد.
هوش مصنوعی: رحمت خدا را شکر که مقام من همیشه بالاتر و بلندتر است. حسادت تو چه علاجی دارد ای کسی که در دل از آن رنج میبری؟
هوش مصنوعی: اگر قصد rebellion و سرکشی داری و میخواهی به خود آسیب برسانی، به آسمان بگو اگر تمایلی داری، بیا و آغاز کن.
هوش مصنوعی: اگر تو در عالم غیب آگاهی نداری، چگونه میتوانی به انتهای امور پی ببری، در حالی که او از ابتدا همه چیز را میداند؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به او توجه کنی، کارش باارزش میشود، مانند طلا که در برابر خورشید، درخشش خاصی پیدا میکند و مانند کیمیا از نظر تو بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: اگر بگوید که باران نمیبارد، باید بداند که از شکاف و شکاف دل تو، روزی ما به دست میآید.
هوش مصنوعی: اگر سلیمان هدهدی را جستجو میکرد، این تعجبآور نیست که در مسیر سبا، آب و پردهداری داشت.
هوش مصنوعی: فقط به خاطر لطف اوست که آصف ثانی بر من منت میگذارد و برای من رحمت بیشتری درخواست میکند.
هوش مصنوعی: به ناچار هر مویی که بر تنم است، مانند زبانی شده است که به درگاه تو دعا میکند و تو را ستایش مینماید.
هوش مصنوعی: نی، ستایش تو در کلمات ما نمیگنجد. ای کاش عمر ما صرف قدردانی و شکرگزاری از تو میشد و به وفا میپرداختیم.
هوش مصنوعی: اگر تو به اهل هنر لطف نکردی و آنها را تربیت نکردی، پس چطور میتوانی مانند من که یک گدا هستم، در این مجالس سخن بگویی؟
هوش مصنوعی: من از تو خواهش میکنم که برای آبرومند شدن، هر دو روز یک شعر در این مکان بنویسم.
هوش مصنوعی: اما وقتی که خاطر و ذهن انسان به تنگی میافتد، دیگر نمیتواند از جیب ستایش و مدح چیزی برگیرند و در نتیجه به دعا و نیایش روی میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که وجود انسان به روح حیوانی وابسته است، ای روح! از ذات و ماهیت تو جاودانگی برای همیشه نصیب ما باد.
هوش مصنوعی: خوشبختی و مقام و جایگاه تو باشد و از آسیبهای روزگار در امان باشی و زندگیات از تهدید پایان محفوظ بماند.
هوش مصنوعی: حرکت ستارهها به سمت تو و چرخش روزگار به سوی دشمنان، به گونهای است که به خواست و اراده تو بستگی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.