گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز هوای سر زلف تو دلم پر سوداست

وز خیال رخ تو دیده ی جان خون پیماست

هوس وصل تو دارد دل سرگشته ی من

سر در این سر شود ای دوست که اندیشه ی ماست

زلفت از باد هوا زود پریشان گردد

سر سبک دارد از آن روی چنین بی سر و پاست

خار هجر تو دل خسته ی ما بخراشید

گل روی تو نبینیم، چنین ظلم رواست

همچو رخسار تو نشکفت گلی در بستان

در چمن چون قد زیبات کجا سروی خاست

ور بود نیز نه چون قامت رعنات بود

من بگویم سخنی چون قد و بالای تو راست

نسبت روی تو با ماه چنین می کردم

نیک دیدیم نگارا ز کجا تا به کجاست

نظرم بر مه و خورشید نیفتاد دگر

تا سواد رخت از دیده ی غمدیده جداست

خواری و جور و جفا بر من مسکین تا چند

مکن ای جان عزیزم مکن این عین خطاست

من مسکین دو جهان در سر و کارت کردم

آخر این جور و جفا بر من بیچاره چراست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه