گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو در عالم تویی درمان دردم

چگونه از در تو بازگردم

غم هجران به جان من اثر کرد

نگر در آب چشم و روی زردم

گمانم بود کز وصلت خورم بر

ولی جز خون دل از تو نخوردم

نکردم جز وفا و مهربانی

بسی جور و جفا از عشق بردم

کنم عهدی که من تا زنده باشم

به گرد کوی مه رویان نگردم

حذر می کن ز دلهای پر آتش

بترش از آب چشم و آه سردم

ندیدم جز جفا و جور و خواری

به جان راه وفاداری سپردم

اگر جفتست او با ناز و عشرت

من مسکین ز خواب و خورد فردم

وفا هر چند جانا در جهان نیست

بگو غیر از وفاداری چه کردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند

چه عیب آید که در پای تو دردم

چو اطلس بر سر شاهان نشسته

نه قصب آمد که در پای تو بُر دَم

گر آهن بودم از سختی شکستم

[...]

سعدی

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه