خوشا بادی که از کوی تو برخاست
کز او بوی سر زلف تو پیداست
سواد رنگ رخسار تو آورد
ز رنگ و بو چمن دیگر بیاراست
سهی سرو چمن از پای بنشست
چو شمشاد قدش بر پای برخاست
چو ماه چارده روی تو را دید
ز رشک روی تو هر لحظه می کاست
ترحم نیست قطعاً در دل تو
نه دل باشد تو گویی سنگ خاراست
نماند در چمن رنگی و بویی
بجز سرو سهی کاو پای برجاست
نگاری چابک عیار دارم
نه رویش خوش که خویش نیز زیباست
گرفتار غم رویت جهانیست
نه در عشقت به عالم بنده تنهاست
اگر گویم که قدّت سرو جانست
به پیشت راست گفتن را که یاراست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت محبوبش میپردازد. باد خوشی که از کوی محبوب میوزد، بویی از زلف او به همراه دارد. زیبایی چهره محبوب چنان است که چمن را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. سرو چمن از رقیب قد بلند محبوب کوتاه میآید و ماه هم به خاطر زیبایی او دچار حسادت میشود. شاعر به بیرحمی قلب محبوبش اشاره میکند و میگوید که در وجود او هیچ عاطفهای ندارد. در چمن تنها سرو بلند او باقیمانده است و دیگر رنگ و بویی نیست. شاعر تصریح میکند که گرفتار غم عشق محبوبش است و احساس تنهایی میکند. او در نهایت به زیبایی و جذابیت قد محبوب اشاره میکند و میگوید که هیچ واژهای نمیتواند حقایق زیبایی او را منتقل کند.
هوش مصنوعی: خوشا بادهایی که از طرف کوی تو میوزند زیرا بوی زیباییهای موی تو را با خود میآورند.
هوش مصنوعی: رنگ چهرهات به قدری زیباست که با دیدن آن، میتوان چمن تازهای را به زیبایی و بوی خوش آن آراست.
هوش مصنوعی: درخت نازک و خوشقد و قامت چمن از پای خود به زمین نشسته است، در حالی که درخت شمشاد که قد بلندی دارد، بر پا ایستاده است.
هوش مصنوعی: وقتی ماه کامل به چهره تو نگاه کرد، از حسادت به زیباییات هر آن از روشناییاش کم میشود.
هوش مصنوعی: در دل تو ترحمی وجود ندارد، گویی که دل تو مانند سنگی خشن و سرد است.
هوش مصنوعی: در گلستان هیچ رنگ و بویی به جز سرو بلند و استوار باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: من دختری چابک و باهوش دارم که نه تنها چهرهاش زیباست، بلکه خود او نیز دارای ویژگیهای زیبا و منحصر به فردی است.
هوش مصنوعی: غم دیدن چهرهات باعث شده که دنیا را در چنگال خود بگیرم، در عشق تو تنها احساس بندگی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بگویم که قد و قامت تو مانند سرو زیباست، در واقع حقیقت را میگویم، چون تو خود یار و معشوق من هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به وصفش چند گفتن هم نه زیباست
که چندی را مقادیرست و احصاست
خداوندی که تاج دین و دنیاست
بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
[...]
قدر میخواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
خداوندا کمینه چاکر تو
کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
ز خدمت یکدو روز اردورماندست
مگو سرگشته نا پای برجاست
بخاک پای تو کان نیست تقصیر
[...]
بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
من اندیشم که جان بر تو فشانم
مشو از جای، کین اندیشه برجاست
ز تو جورست با ما و غمی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.