گنجور

 
جهان ملک خاتون

بگو تا کی چنین دربندی ای دل

چو از عشقش نداری هیچ حاصل

دلم در شست زلفت گشت پابند

بگو آخر چه شاید کرد با دل

دل ما را نصیحت کی کند سود

چنین حالی نگوید هیچ عاقل

دل و جان هر دو در قید تو دارم

چرا گشتی ز حال بنده غافل

چنانم در دل مسکین نشستی

که ننشستست پای سرو در گل

بجز خون دل و خوناب دیده

ندارم در غم عشقت مداخل

جهانی غم به امّید تو خوردم

نگشتم یک زمان با دوست واصل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه