گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل به جان آمد ز دست جور یار

غم نخوردم یک زمان آن غمگسار

از جفا نگذاشت چیزی کاو نکرد

با من دلخسته آن زیبا نگار

همچو زلف آشفته گشتم در غمش

ای مسلمانان به سان روزگار

یاد من گویی برفت از یاد او

بی وفایی پیشه کرد آن گل عِذار

هرکه عشق روی گل دارد بگو

تا بپوشد از سلحداران خار

تشنگان را بر دهان جان چکان

قطره‌ای زان هر دو لعل آبدار

پای دارم در جهان چون بندگان

تاجدارا دستم از دامن مدار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابوسلیک گرگانی

خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آب روی ریزی در کنار

بت‌پرستیدن به از مردم‌پرست

پند گیر و کار بند و گوش دار

مسعود سعد سلمان

رأی مجلس کرد رای شهریار

پادشاه تاج بخش تاجدار

سیف دولت شاه محمود آنکه شد

مجلس او آسمان افتخار

ای خداوند خداوندان دهر

[...]

سنایی

زینهار ای یار ِگلرخ زینهار

بی‌گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

[...]

وطواط

ای ز دولت دست جاهت را سوار

هیچ میدان چون تو نادیده سوار

عدل تو بفزود زینت ملک را

زینت ساعد بیفزاید سوار

حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه