گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگر نقاب بت من ز چهره بگشاید

بسا دلی که به شوخی به غمزه برباید

ز لوح خاطر من یاد دوست نتوان برد

ولی اگر بکند یاد ما دمی شاید

دلا به گردش و دور زمانه باید ساخت

نه آنچنان که بباید چنانکه می آید

صبا بیار ز زلف نگار ما بویی

که تا دماغ دل من از آن بیاساید

بدان نگار جفاجوی ما بگو تا کی

فراق خون دلم را ز دیده پالاید

چرا به خون من خسته دل کمر بستست

نیرزد آنکه دو دستش به خون بیالاید

هلال طاق دو ابروی او عظیم خوشست

چه حاجتست که آن را به وسمه آراید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه