گنجور

 
جهان ملک خاتون

گل رفت حالی از چمن تا خود به بستان کی رسد

وز شوق رویش ناله و زاری به دستان کی رسد

گفتم به باد صبحدم بشتاب در رفتن ولی

افتان و خیزان می رود او نزد جانان کی رسد

چون نزد جانان می روی بعد از سلام از من بگوی

دردی که من دارم ز تو آخر به پایان کی رسد

چون عمر کوتاهست شب، چون زلف او هجران دراز

این قصه ی پر درد من هرگز به پایان کی رسد

از چشم مخمورش نظر هرگز نیندازد به ما

وز جرعه لعل لبش بویی به مستان کی رسد

موری شده پامال غم اندر بیابان فراق

هیهات کاحوال جهان نزد سلیمان کی رسد

سرگشته‌ام گرد جهان زان چشم مست ناتوان

با من بگو آرام جان کاین سر به سامان کی رسد

 
sunny dark_mode